بیست و سه سالگی شور رو برگردوندم و گذاشتم اسپارک درونم هدایتم کنه. از دو رشته ای شدن تا سفر بیبرنامه و تجربههای جدید به هیچ فکر و هیچ تجربهای نه نگفتم. آوای بیست و سه ساله رو بیشتر از سال قبلش میشناسم. این همون آوای همیشگی بود. همونی که تند تند زندگی رو تغییر می ده و به هیچ فرصتی دست رد نمیزنه.
بیست و سه سالگی، سالی شد که زندگی دوباره به روی آوا خندید و حس کردم اوضاع داره دوباره بهتر میشه. حس کردم جای زخم هام کمتر میسوزن و راحت تر خواسته هام رو به دست میارم. حس کردم ثبات نسبی شرایط اولیه ام برگشته و میتونم با خیال راحت تو جزئیات مدام تغییر ایجاد کنم.
امسال به خودم یاد دادم که از ترس ریجکت شدن، دست از اقدام نکشم. من قدمی که باید رو بردارم و اجازه بدم نه بشنوم. همین فرصتهای زیادی رو به روم باز کرد. فرصتهایی که فکر میکردم نه میشنوم اما برخلاف همیشه، با این وجود پا پیش گذاشتم و بعد نه نشنیدم. در به روم باز شد و پذیرفته شدم.
بیست و سه سالگی سفر کردم، دو رشتهای شدم، از رشته اول فارغالتحصیل شدم، دوباره کیک پختم، نون خمیر ترش درست کردم، با یوگا آشتی کردم، ظاهرم رو عوض کردم، سلامتتر زندگی کردم، کمی به نوشتن برگشتم، سراغ تجربههایی رفتم که همیشه بهشون یه نه محکم میگفتم.
بیست و سه سالگی شور و روشنی بهم برگشت و این همراهی ریتم تند زندگیم با شوق درونم بهم قدرت و جسارت داد. حالا می خوام زندگی رو جدی تر کنم و دست به تغییرها و قدم های بزرگ و اساسی بزنم. امیدوارم امسال سالی باشه که بلاخره به چپتر جدیدی از زندگی قدم بذارم و روزنهی نور تبدیل به روشنی مسیر بشه. سلام به نور بیست و چهار سالگی.